سرمست درآمد از سر کوي

شاعر : عطار

ناشسته رخ و گره زده مويسرمست درآمد از سر کوي
چون مخموران گره بر ابرويوز بي خوابي دو چشم مستش
کاي من ز ميان جانت هندويترک فلکش به جان همي گفت
کو چشم که بنگرد زهي رويفرياد کنان فلک که احسنت
زير قدمش بهشت شد کويپيش لبش آب خضر شد خاک
مي‌گفت به هاي هاي کاي هويدل زار به هاي هاي بگريست
چون باد همي رود به هر سوييکدم بنشين که اين دل مست
بر روي تو مي‌دهد به صد رويجان مي‌خواهد ز هر کسي وام
با دوست به نيم جان سخن گويعطار تويي و نيم جاني